مادرجان و دستیارش مجی:)))

ساخت وبلاگ

 1،2،3 امتحان میشه:)) 

بعد از مدتها برگشتم تا غبار از روی وبلاگم بزدایم:)

 

بذارید به عنوان شروعی دوباره یه ماجرا تعریف کنم تا بعد :)


چند هفته پیش به اتفاق مامان و برادر کوچیکه رفته بودیم خرید ،  بعد از کلی گشت و گذار بالاخره یه جفت کتونی خریدم و خرسند رفتم که کفش رو حساب کنم که مادرجان با صدای بلند گفتند نه آقا حساب نکن ، دخترم یه کفش دیگه هم میخواد !!!!!

منم با چشمان گرد شده به مادر جان خیره شدم و گفتم من که کفش دیگه نمیخوام :/

مادرجان هم هعی چشمک حواله ما میکرد و میگفت چرا یه جفت دیگه لازمه برات !!!

انقدر مادر جان و فروشندگان اصرار ورزیدن که بنده هم رفتم کفش دوم انتخاب کنم :/ همین موقع مادر جان اومد و زیر گوشم گفت ببین از دختر صاحب مغازه خوشم اومده بنظرت برای داداشت خوبه؟؟؟

و من تازه فهمیدم که چرا من به یه جفت کفش دیگه نیاز داشتم:/

در همین راستا و جهت همکاری با مادر جان در پروژه جدید انتخاب کفش رو تا تونستم کشش دادم :/انقدی که خسته شدم دوبار نشستم استراحت کردم :/و مادر جان. به بهانه صحبت کردن زندگی نامه دخترک را از زیر زبانش کشید بیرون :/یه همچین مامانی دارم من :)))و در نهایت با یه چشمک که مجوز خروج از مغازه بود .. کفش دوم را هم انتخاب کردم و از مغازه اومدم بیرون :/

و اینگونه بود که جهت تحقیقات فوق میدانی مادر جان بنده صاحب دو جفت کفش شدم :/

باشد که رستگار شویم:)))

راضی ام به رضای تو ......
ما را در سایت راضی ام به رضای تو ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msokot2010g بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 14:47